من دختری ایرانیم از شهر... نه،اصلا مهم نیست که از کدام شهر و دیارم. چون اینها دل غمگین مرا شاد نمی کند و عقده از غم افسرده ام نمی گشاید من آن دختر راه گم کرده ای هستم که گاهی به تحصیلات خود بالیدم و دمی به چهره و رویم وساعتی به رنگ لباس و مویم اما هنوز گمشده ای دارم که در پی آن سرگردانم روی به هرچه شد آوردم به این جوان لبخند زدم و برای آن یکی موی افشاندم بادیگری پیامهای محبت رد وبدل کردم وگاهی از سر لجبازی با آنان که برایم خیر خواهی می کردند برطبل بی خیالی و بی حیایی کوبیدم اما همه اینها،غصه ای از دل پژمرده ام بر نداشت و سایه ی غم از سرم کنار نزد وهمیشه صدای ضعیفی،از ژرفای وجودم مرا می خواند که تو برای اینها نیستی و اینها سزاوار تو نیست تو بالاتر از هوس بازیهای بچه ی گانه دیگران هستی تو عزیزتر از آنی،که وسیله کامروایی شیطان و شیطان صفتان باشی همیشه این کلمات،در ذهنم خطور می کرد تا اینکه روزی از کنار حسینیه شهرمان می گذشتم پرچم سیاهی مرا به خود جذب کرد پرچم مخملی و بزرگی که در میان آن نوشته شده بود فاطمه پاره تن من است همینطور که مشغول خواندن کلمات پرچم بودم ناگهان صدایی از بلند گوی حسینیه گوشم را نوازش داد آری ایام فاطمیه بود و سخنران می گفت خواهران الگوی شما در همه امورتان مادر مظلومه و شهیده، صدیقه طاهره باشد مقداری درنگ کردم تا بقیه سخنان او را بشنوم سپس به سمت خانه آمدم وبه اتاق خود رفته و به فکر فرو رفتم واقعا درست می گفت ما مادری به مهربانی تمام هستی داریم به خود گفتم مادر تو آن بانوی فرخنده ای است که چون شاه مردان به خواستگاریش آمد مهریه خود راشفاعت از گنهکاران شیعه قرار داد هم او که آغوش پر مهر خویش را گشوده و انتظار فرزندان از راه مانده ی خود را می کشد تو فرزند آن شهیده ای هستی که افلاکیان،آرزوی خدمت گزاریش را داشتند وچشم خاکیان به آستان کرامتش دوخته شده است وبه خود آمدم که چرا اینگونه شده ام اما ندایی از درونم مرا می خواند،هنوز دیر نیست بیا که گمشده ات را پیدا کردی گمشده تو آغوش مادرت فاطمه علیهاالسلام است به آغوش او بازگرد باز گشتی که چنان احساس آرامش و معنویتی بر جان وروانت بنشاند که هرگز گرد گناه نگردی و خدای مهربان را نافرمانی نکنی
Design By : Pichak |