پيام
+
هنوز بوي گلوله مي داد
دستهايش
از شکوفه هاي خون
معطر بود
وپيراهن خاکستريش
از باروت
چشمهايش سبز شده بود
آسمان آبي تر
آنقدر که وقتي بال در آورد
فرشته ها محاصره اش کردند

بانوي سنگي
91/9/28
ستاره ي خاموش
پرشين
مهرباني #
خوشا پروازش تا خانه فرشته ها......زيبا بود ممنون
**گل آفتابگردون**
عالي بوداز 120امتياز10000000000000000050000000امتياز مي دم
بانوي سنگي
خدايا! اكنون احساس ميكنم كه در دريايي از درد غوطه ميخورم، در دنيايي از غم و حسرت غرق شده ام، به حدي كه اگر آسمانها و زمين را و همه ثروت وجود را به من ارزاني داري به سهولت رد ميكنم، و اگر همه عالم را عليه من آتش كني، و آسماني از عذاب بر سرم بريزي و زير كوههاي غم و درد مرا شكنجه كني، حتي آخ نگويم، كوچكترين گله اي نكنم، كمترين ناراحتي به خود راه ندهم،
بانوي سنگي
فقط به شرط آنكه ذكر خود را، و ياد خود را و زيبايي خود را از من نگيري، و مرا در همان حال به دست بلا بسپاري، به شرط آنكه بدانم اين بلا از محبوب به من رسيده است تا احساس لذت كنم، و همه دردها و شكنجه ها را به جان و دل بخرم، و اثبات كنم كه عزت و ذلت دنيا براي من يكسان است، لذت و درد دنيا مرا تكان نميدهد و شكست و پيروزي مادي در من تأثيري ندارد.
ياسيدالکريم
آنقدر که وقتي بال در آورد..
فرشته ها محاصره اش کردند.. افرين
ميزكار من
اينکه مصطفي منه
بانوي سنگي
ممنون از همه دوستان