روزهایی با مادر شهیده ام(قسمت آخر) - احساس ابری
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

احساس ابری

 

آری مادر من آن بانوی بال وپر شکسته ای است که نزدیک سه ماه از غصه و رنج و درد ، آب شد و جز شبهی از او بجای نماند ودر طول این مدت،جز یک بار لبخند بر لبهای او ننشست

روزی به خادمه اش فرمود:

دارم از دنیا می روم و این رسم عرب که نعشِ در گذشته رابر تخته ای می گذارند که حجم بدن او پیداست، مرا رنج می دهد

دوست ندارم حجم بدنم را در کفن، حتی بعد از مردنم، نامحرمی ببیند

وچون خادمه اش طرحی از تابوت –که رسم دیار خودشان بود،برای او ترسیم کرد آن قدر دل رنجیده اش شادمان گردید که غنچه ی تبسم بر لبهای او شکفته شد و این تنها لبخند یادگار مادر، بعد از شهادت پدربزرگوارش بود

واین برای من درسی بزرگ دارد که نگذارم این تنها تبسم ابدی مادرم،در صفحه ی روزگار خاموش گردد

و اکنون پشیمان از گذشته، گذشته ای که یادآوردنش مرا می آزارد و شرمنده ام می کند و امیدوار به آینده

می خواهم این لبخند دوباره تکرار شود، می خواهم غصه ای از دل پردرد مادرم بردارم

می خواهم خوب باشم. می خواهم عفیف و پاک باشم.من که روزی دل به دیگران بستم می خواهم

روزهایی با مادر شهیده ام باشم تا در روًیاهای خویش مادر جوانم را ببینم که با نگاه به قامت پوشیده ودر عفاف من دوباره لبخند می زند و با این لبخند صدایم می زند که:

نه روزهایی بلکه برای همیشه در آغوشم بمان.مادری که دنیای مابا حسادت ورشک او را آزرد و قلبش را شکست، مهربانی بی گناه ،که او رابا خشم و نفرت زدند،با کینه جنینش را سقط کردند ،فرزندانش را یتیم و همسرش را بی یاور ساختند

سرانجام،مخفیانه با یک دنیا مظلومیت و غربت در دل خاک آرمید

ظلم به او هیچ گاه از خاطرم نمی رود

می خواهم پرچم دار پیام او به دنیا باشم . به یاد سیلی و ضربتی که او را مظلومانه شهید کرد، با حجاب و عفافم نمادی از مظلومیت اورا به شهر ، کشور وحتی سراسر دنیا فریاد کنم وبه یاد داشته باشم که

مهربانترین بانوی بهشت را تنها به این گناه کشتند که دوست داشت همه خداوند بزرگ را دوست بدارند وبندگی کنند

در سایه محبت و پیروی از امیرموًمنان، فرمانهای خدا را عمل و از هرچه خدا دوست ندارد دوری کنم

آیا توهم مانند من می خواهی بامادر باشی؟ پس بیا تا صدایش کنیم

ای مهربان مادر! دستم را بگیر تا برایت دختری کنم.دختری که سراپا پوشیده و در حجاب است. دوستت دارم ای مادر که تو گمشده ی من وبهار امید منی . در عزایت اشک می ریزم و دشمنت را لعن و نفرین می کنم

 


نوشته شده در یکشنبه 91/8/28ساعت 11:55 عصر توسط زیبااحمدی نظرات ( ) |


Design By : Pichak